بوی آن ترکیبی از سیر و پیاز و سبزی بود ، گویی انگار خود را در معجونی از بو های تند و تهوع آور غوطه ور کرده بود و من به چشم خود دیدم که بو ها از سر وکولش متصاعد شده بود و به یک جرقه فندک بند بود اگر می نشستم در کنارش و سیگاری را بار می کردم ، هر دو نفر با انفجاری هولناک به لقاء الله می پیوستیم، این فضای چندش آور را با یک آروغ عمیق این بنده بی خدا ، ترک نمودم و یکراست به سمت سرویس بهداشتی طی نمودم، تا که با پاشیدن آب به صورت از گندی که به سر و رویم زده بود برهانم! با ورود به لابی سرویس بهداشتی متوجه شدم طی یک عملیات انتحاری این مکان نیز از گزند موشک های هایپرکونیک! این بنده بی خدا در امان نمانده بود و با ورودم گرمای این انفجار که تازه هم بود را به خود لمس نمودم.
عجب روز گندی بود !