نور سرد گوشی روی صورتت. انگشتت بیوقفه اسکرول میکند. پروفایلها، استوریها، ریلزها. زندگیهای بینقص، خندههای ادیتشده، موفقیتهای کادربندیشده. لایک میکنی، کامنت میگذاری: «عالی!»، «همیشه بدرخشی!»، «خوش به حالت...».
و بعد صفحه را قفل میکنی. سکوت.
در آن سکوت، تو هستی. نه آن نسخهای که در بیوی اینستاگرام نوشتهای. نه آن آواتار خندانی که برای پروفایلت انتخاب کردهای. خودِ خودت. با تمام اضطرابها، تردیدها، سوالها و آن حس آشنای «کافی نبودن» که مثل یک نویز پسزمینه همیشه وجود دارد.
ما نسل «پروفایل» هستیم. از ما انتظار میرود برای خودمان یک ویترین بینقص بسازیم. در این ویترین، باید باهوش، زیبا، موفق، اجتماعی، خوشحال و همیشه در حال پیشرفت باشیم. هر عکس، یک فیلتر. هر کپشن، یک شعار انگیزشی. هر استوری، یک اعلام وضعیت: «من خوبم. زندگیام عالیست. دارم برنده میشوم.»
اما فلسفه از جایی شروع میشود که این ویترین ترک برمیدارد.
۱. بحران «اصالت» (Authenticity): تو یا تصویری که از تو ساختهاند؟
ژان-پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست، از مفهومی به نام «وجود مقدم بر ماهیت» حرف میزند. یعنی اول به دنیا میآییم (وجود داریم) و بعد خودمان را تعریف میکنیم (ماهیت خود را میسازیم). هیچکس از قبل برای ما یک «برچسب» یا «دفترچه راهنما» تعیین نکرده است.
اما در دنیای شبکههای اجتماعی، انگار «ماهیت مقدم بر وجود» شده است! یعنی اول یک پروفایل بینقص و یک «ایده» از خودمان میسازیم و بعد تلاش میکنیم در دنیای واقعی، خودمان را در آن قالب جا کنیم.
* سوال کلیدی: آیا تو آن کسی هستی که واقعاً هستی، یا آن کسی که فکر میکنی دیگران دوست دارند ببینی؟ آیا شجاعت داری «باگ»ها و «نسخهی آزمایشی» خودت را هم زندگی کنی، یا فقط به نمایش نسخهی «فاینال» و ادیتشده اصرار داری؟
۲. الگوریتم «باید»ها و آزادی انتخاب
جامعه، خانواده، مدرسه و حالا شبکههای اجتماعی، هر کدام یک «الگوریتم» نامرئی دارند. این الگوریتم به تو میگوید:
* باید در کنکور رتبهی خوبی بیاوری.
* باید به فلان رشته بروی چون بازار کار دارد.
* باید مثل فلان بلاگر لباس بپوشی.
* باید همیشه شاد و پرانرژی به نظر برسی.
این الگوریتمها تو را در یک مسیر از پیش تعیینشده قرار میدهند. هر لایک و هر فالوئر، پاداشی است برای تبعیت از این الگوریتم. اما آزادی واقعی، توانایی «هک کردن» این الگوریتم است. یعنی آگاهانه بپرسی: «آیا من واقعاً این را میخواهم؟ یا فقط برای گرفتن تأیید دیگران این کار را میکنم؟»
* چالش: یک روز کامل را بدون فکر کردن به اینکه «دیگران چه فکری میکنند؟» زندگی کن. چه لباسی میپوشیدی؟ به چه موسیقی گوش میدادی؟ چه حرفی را میزدی که همیشه در دلت نگه داشتهای؟ آن روز، روز «آزادی» توست.
۳. تنهایی در جمع: توهم «ارتباط»
ما صدها یا هزاران «دوست» و «فالوئر» داریم، اما اغلب از همیشه تنهاتریم. ما لایکها را میشماریم، اما کمتر کسی را داریم که بتوانیم با او درباره ترسهای واقعیمان حرف بزنیم. ما برای غریبهها از روزمرگیهایمان استوری میگذاریم، اما شاید ماهها باشد که با پدر و مادرمان یک گفتگوی عمیق نداشتهایم.
این «توهم ارتباط» است. ما کمیت را با کیفیت اشتباه گرفتهایم. داشتن ۵۰۰ فالوئر که با دیدن غمت اسکرول میکنند، ارزشی ندارد در برابر یک دوست که وقتی حالت بد است، به تو زنگ میزند و میگوید: «کجایی؟ دارم میام پیشت.»
* یک تمرین: به لیست مخاطبانت نگاه کن. به جای فرستادن یک میم تکراری در گروه، به یک نفرشان زنگ بزن. فقط برای اینکه حالش را بپرسی. ارتباط واقعی، در همین تلاشهای کوچک ساخته میشود.
نتیجهگیری: از پروفایل به پروژه
زندگی تو یک «پروفایل» ثابت و بینقص نیست که باید به دیگران نمایش دهی. زندگی تو یک «پروژه» است. یک کار در حال انجام (Work in Progress). پر از خطا، یادگیری، تغییر مسیر و بازنویسی.
لازم نیست همیشه برنده باشی. لازم نیست همیشه لبخند بزنی. لازم نیست همه تو را دوست داشته باشند.
* شجاعتِ معمولی بودن را داشته باش. در دنیایی که همه تلاش میکنند «خاص» باشند، معمولی بودن و پذیرش خود، انقلابیترین کار ممکن است.
* آنپلاگ کن. برای چند ساعت در روز، از دنیای دیجیتال خارج شو و به دنیای واقعی متصل شو. به آسمان، به صدای پرندهها، به صورت آدمها بدون فیلتر.
* داستان خودت را بنویس. اگر زندگیات یک کتاب بود، آیا دوست داشتی خوانندهاش باشی؟ اگر نه، از همین امروز شروع به نوشتن فصلی کن که هیجانزدهات میکند.
تو یک اکانت نیستی که نیاز به لایک داشته باشد. تو یک انسان هستی که نیاز به «زیستن» دارد. و این زیستن، با تمام فراز و نشیبهایش، بسیار ارزشمندتر از هر پروفایل بینقصی است.
قفل گوشی را باز کن. اما این بار، برای زندگی کردن، نه برای اسکرول کردن.