ما در فرهنگی زندگی میکنیم که به پرستش «سطوح صیقلی» معتاد است. از پوستهای بیلَک و زندگیهای بیخطا در شبکههای اجتماعی گرفته تا داستانهای موفقیتی که هیچ شکست و لغزشی را روایت نمیکنند. جامعه به ما این دروغ بزرگ را آموخته است که ارزش، در بینقصی و کمال نهفته است و هرگونه تَرَک، زخم یا شکست، لکهای است که باید پنهان یا سترده شود.
اما من میخواهم از حقیقتی عمیقتر و انسانیتر سخن بگویم: اصالت و زیبایی حقیقی ما، نه در بینقصی، که دقیقاً در همان زخمها و خطوطی است که زندگی بر روح و تن ما حک کرده است.
هر یک از ما، یک سرزمین ناشناختهایم و زخمهایمان، نقشهی این سرزمین هستند.
* آن جای زخم روی زانوی شما که از دوران کودکی به یادگار مانده، فقط یک نشانه نیست؛ آن سندی از یک شیطنت بیپروا، یک دویدن رها و یک زمین خوردن و دوباره بلند شدن است. آن حکایت خندههایی است که به درد آمیخته شد.
* آن تَرَکهای ناپیدا بر قلب شما که از یک رابطهی از دست رفته به جا مانده، نشانهی ضعف نیست؛ بلکه گواهی بر این است که شما روزی آنقدر شجاع بودهاید که عمیقاً عشق بورزید. این زخم، گواهی بر ظرفیت شما برای دلبستگی است.
* آن خطوطی که بر پیشانی و دور چشمان شما نشسته، چین و چروک نیستند؛ آنها ردپای هزاران لبخند، رد اشکهای ریخته شده در خلوت، و نشانهی شبهایی است که با نگرانی یا شگفتی به صبح رساندهاید. این خطوط، الفبای یک عمر زندگی کردن هستند.
در فرهنگ ژاپنی، هنری باستانی به نام «کینتسوگی» (Kintsugi) وجود دارد. هنگامی که یک ظرف سفالی گرانبها میشکند، آن را دور نمیاندازند. بلکه تکههایش را با دقت به هم میچسبانند و خطوط شکستگی را با پودر طلا پر میکنند. فلسفهی کینتسوگی این است که این ظرف، حالا به خاطر شکستگیها و تاریخچهای که دارد، از قبل هم زیباتر و ارزشمندتر شده است. تَرَکها نه تنها پنهان نمیشوند، بلکه با طلا آراسته میشوند تا به بخشی درخشان از هویت جدید آن ظرف تبدیل شوند.
ما انسانها نیز چنین هستیم. زخمهای ما، چه فیزیکی و چه عاطفی، نباید مایهی شرمساری باشند. آنها خطوط طلایی «کینتسوگیِ» روح ما هستند. هر شکستی که ما را قویتر کرده، هر دردی که به ما عمق بخشیده و هر فقدانی که به ما همدلی آموخته، همان طلایی است که شخصیت ما را منحصر به فرد و گرانبها میکند.
جامعهای که ما را به پنهان کردن زخمهایمان تشویق میکند، جامعهای است که انسانهایی با ظاهر بینقص اما باطنهای شکننده و توخالی میپروراند. اما جامعهای که به ما میآموزد زخمهایمان را بپذیریم و داستانشان را گرامی بداریم، جامعهای از انسانهای اصیل، تابآور و عمیقاً همدل خواهد ساخت.
پس بیایید از امروز، نگاه دیگری به نقشهی وجودی خود بیندازیم. به جای تلاش برای داشتن یک زندگی بیخط و خش، به داستانهایی که هر زخم روایت میکند گوش دهیم. آنها مدالهای افتخار نامرئی ما هستند که ثابت میکنند ما زندگی کردهایم، ریسک کردهایم، عشق ورزیدهایم، شکست خوردهایم و مهمتر از همه، ادامه دادهایم.
زیباییِ بکر و استریل یک صفحهی سفید، هرگز به پای زیباییِ عمیق و پرمعنای کتابی که بارها خوانده شده و ورق خورده است، نمیرسد. و ما، کتابهای پر از داستان هستیم، نه صفحات خالی.