ما اغلب خود را چرخدندهای کوچک در ماشینی عظیم یا قطرهای بینام در اقیانوسی پهناور میبینیم. در هیاهوی رویدادهای بزرگ جهانی، جنگها، انقلابهای تکنولوژیک و بحرانهای اقتصادی، این تصور به سادگی در ذهنمان ریشه میدواند که کنشهای روزمرهی ما بیاهمیت و ناچیزند. یک لبخند، یک کلمهی تند، یک در را باز نگه داشتن برای غریبهای... اینها در برابر عظمت جهان چه ارزشی دارند؟
حقیقت این است که ما در فهم قدرت خود دچار یک سوءتفاهم بزرگ شدهایم. ما قدرت را با سر و صدا و جلب توجه اشتباه گرفتهایم. قدرت حقیقی، اغلب خاموش، نامرئی و تدریجی است. مانند پژواکی در یک راهروی بیپایان.
تصور کنید زندگی یک راهروی طولانی است که هر یک از ما در آن قدم میزنیم. هیچ کلامی، هیچ نگاهی و هیچ عملی، هرچقدر هم کوچک، در خلاء گم نمیشود. هر کدام از اینها صدایی تولید میکنند که به دیوارهای این راهرو میخورد و پژواک آن، گاهی بلافاصله و گاهی پس از سالها، به خود ما یا به دیگرانی که در این راهرو قدم میزنند، بازمیگردد.
آن لبخند گرمی که به صندوقدار خستهی فروشگاه هدیه دادید، شاید پژواکش در همان شب، به شکل صبوری بیشتر او در برابر فرزندش بازگردد. آن بوق بیامان و ناسزایی که در ترافیک نثار رانندهی دیگر کردید، شاید پژواکش به صورت خشمی مهارنشدنی در محیط کار یا خانهی او منفجر شود و زنجیرهای از انرژیهای منفی را به راه اندازد.
ما هرگز نمیدانیم پژواک اعمالمان تا کجا سفر میکند. آن معلمی که روزی با یک جملهی تشویقی، بذر اعتماد به نفس را در دل دانشآموزی کاشت، شاید هرگز نفهمد که سی سال بعد، همان دانشآموز به دانشمندی تبدیل شده که با اتکا به همان اعتماد به نفس، دارویی حیاتی را کشف کرده است. آن دوستی که در لحظهی نیاز، شانهاش را برای گریستن به دیگری قرض نداد، شاید هرگز نفهمد که پژواک آن بیتفاوتی، دیواری از انزوا به دور آن فرد کشید که شکستنش سالها طول کشید.
این نگاه، ترسناک نیست؛ بلکه سرشار از مسئولیت و قدرت است. این یعنی هیچکس «بیاثر» نیست. ما همه، هر روز و هر لحظه، در حال معماری جهان هستیم. نه با ساختن آسمانخراشها، که با انتخاب کلماتمان. نه با نوشتن قوانین، که با شیوهی نگاهمان. ما با کنشهای کوچک خود، در حال کوک کردن ساز ناپیدای جامعه هستیم. ما تعیین میکنیم که طنین کلی این جهان، نوایی از همدلی، صبر و مهربانی باشد یا ملغمهای از اصطکاک، بیحوصلگی و قضاوت.
این بزرگترین قدرت و در عین حال، ظریفترین مسئولیت ماست. زندگی از ما نمیخواهد که دنیا را یکشبه تغییر دهیم. تنها از ما میخواهد که مراقب پژواکهایمان باشیم. مراقب صدایی که از خود در راهروهای زمان به جا میگذاریم.
پس دفعهی بعد که در آستانهی یک عمل کوچک، چه خوب و چه بد، قرار گرفتید، لحظهای مکث کنید. به آن راهروی طولانی فکر کنید و از خود بپرسید: دوست دارم پژواک این صدا چگونه باشد؟
شما خالق پژواکهای خود هستید. در راهروهای زندگی، چه صدایی را برای آیندگان و برای خودتان به یادگار میگذارید؟