در این عالم، تجربه‌هایی هست که با کلمات قابل وصف نیستند؛ گویی واژه‌ها در برابر عظمت آن لحظات، زانو می‌زنند و قلم از ترسیم حقیقت باز می‌ماند. زیارت اربعین و حال و هوای زائرش، از همین دست است. یک احساس ناب، یک کشش مغناطیسی که قلب را از هر گوشه جهان به سوی یک نقطه، به سوی کربلا، می‌کشاند.

حکایت از آنجا آغاز می‌شود که کوله‌بار سفر را می‌بندی؛ کوله‌باری که سنگینی‌اش نه از وسایل، که از بار گناهان و دلتنگی‌هاست. قدم در راهی می‌گذاری که انتهایش آغوش حسین (ع) است. جاده نجف تا کربلا، تنها یک مسیر خاکی نیست؛ رودی خروشان از انسان‌هاست که با هر قدم، قطره‌ای از وجود خود را به این اقیانوس بی‌کران عشق می‌افزایند.

پیر و جوان، زن و مرد، عرب و عجم، همه یک‌رنگ و یک‌صدا، با پاهایی تاول‌زده اما دل‌هایی استوار، به سوی یک مقصد در حرکتند. در نگاه هر زائر، داستانی نهفته است. یکی اشک می‌ریزد و زیر لب نجوا می‌کند، دیگری لبخند بر لب دارد و سرود عشق سر می‌دهد و آن یکی، سکوت کرده و در عمق وجود خویش، با امامش به راز و نیاز نشسته است.

در طول مسیر، "موکب"‌ها چون ستاره‌هایی در شب کویر می‌درخشند. خانه‌هایی کوچک و ساده که صاحبانشان، با تمام داراییشان به استقبال زائران آمده‌اند. در اینجا، زبان و نژاد بی‌معناست؛ زبان مشترک، "حب الحسین یجمعنا" است. پیرمردی که با دستان لرزان، استکان چای داغ را به سویت دراز می‌کند، کودکی که با التماس، واکس بر پاهای خسته‌ات می‌زند و آن مردی که خانه‌اش را به استراحتگاه زائران تبدیل کرده است، همگی جلوه‌هایی از عشقی بی‌منت و خالصانه هستند. در این موکب‌ها، طعام و نوشیدنی تنها جسم را سیراب نمی‌کند، بلکه روح را با شهد محبت حسینی می‌نوازد.

اما حال زائر اربعین، حکایتی دیگر است. در سینه‌اش، غوغایی برپاست. از یک سو، غم سنگین مصیبت کربلا و یاد اسارت زینب کبری (س)، دلش را به آتش می‌کشد و اشک امانش را می‌برد. از سوی دیگر، شوق وصال و نزدیکی به حریم یار، قلبی سرشار از امید و آرامش به او هدیه می‌کند.

زائر اربعین، در هر قدم، خود را در صحنه کربلا می‌بیند. با دیدن کودکان، به یاد رقیه (س) می‌افتد. با شنیدن نوای "لبیک یا حسین"، گویی پاسخ هل من ناصر امامش را می‌دهد. خستگی راه را به جان می‌خرد تا ذره‌ای از رنج اهل بیت (ع) را درک کند و با هر تاول پا، گامی به سوی تزکیه نفس بردارد.

وقتی چشمش از دور به گنبد طلایی و گلدسته‌های حرم حضرت عباس (ع) و سیدالشهدا (ع) می‌افتد، تمام خستگی‌ها از تنش بیرون می‌رود. زانوهایش سست می‌شود و سیلاب اشک، بی‌اختیار بر گونه‌هایش جاری می‌گردد. در آن لحظه، دیگر خود را نمی‌بیند؛ غرق در دریای بیکران رحمت و عظمت حسین (ع) است.

ورود به بین‌الحرمین، اوج این تجربه روحانی است. گویی قطعه‌ای از بهشت بر روی زمین تجلی یافته است. نسیم ملایمی که می‌وزد، عطر سیب حرم را به مشام جان می‌رساند و دل را بیش از پیش، بی‌قرار می‌کند. در آنجا، هر کس به زبانی با مولایش سخن می‌گوید؛ یکی از دردهایش می‌گوید، دیگری از آرزوهایش و آن یکی تنها نگاه می‌کند و با زبان دل، عشق خود را ابراز می‌دارد.

زیارت اربعین، تنها یک سفر نیست؛ یک تحول است. یک تولد دوباره. بازگشتی است به خویشتن خویش و تجدید پیمانی است با آزادگی، ایثار و عشقی که قرن‌هاست در قلب تاریخ می‌تپد و هر سال، پرشورتر از سال قبل، جهانی را به سوی خود فرامی‌خواند. این سفر، قصه‌ای است که باید با دل آن را شنید و با اشک آن را نوشت.