در گوشهای از اینترنت، جایی که هیاهوی شبکههای اجتماعی امروزی به آن نرسیده، کوچههای بنبست و خانههای متروکهای وجود دارد. خانههایی که روزگاری گرم و پر از زندگی بودند؛ پنجرههایشان رو به دنیا باز بود و از هر کدام، صدای قلمی و فکری به گوش میرسید. اینجا وبلاگستان است، شهر ارواح دیجیتالی ما.
روزی بود که هر کدام از ما در این شهر خانهای داشتیم. با وسواس برایش نامی انتخاب میکردیم، قالبی میآراستیم و با هر نوشته، آجری بر دیوارهایش میگذاشتیم. این خانهها، پناهگاه تنهاییها، تریبون فریادها و دفترچه خاطرات مشترکمان بود. دوستان ما، همسایههایی بودند که نه با دیوار، که با "لینک" به هم متصل بودیم. هر صبح، پیش از آنکه در دنیای واقعی از خواب بیدار شویم، به خانههایشان سر میزدیم، پای آخرین نوشتههایشان کامنتی از سر دلتنگی یا تحسین میگذاشتیم و روزمان را با طعم کلماتشان آغاز میکردیم.
یادتان هست؟ آن دوستیهایی که با یک "وبلاگ خوبی داری، به من هم سر بزن" آغاز میشد و به عمیقترین درددلهای شبانه میرسید. ما از پس کیلومتر ها فاصله، از پشت صفحههای مانیتور، روح یکدیگر را لمس میکردیم. غمهایمان را به اشتراک میگذاشتیم و شادیهای کوچکمان را در بوق و کرنای "پست ثابت" جشن میگرفتیم. هر کامنت، نامهای بود و هر پاسخ، دیداری تازه. ما یکدیگر را ندیده، بهترین دوستان هم بودیم؛ خانوادهای که خودمان انتخاب کرده بودیم.
اما زمان، این سیل بیرحم، شهر ما را نیز ویران کرد. زرق و برق فیسبوک و توییتر و اینستاگرام، یکییکی همسایههایمان را کوچاند. خانهها خالی شدند. ابتدا چراغها یکی در میان خاموش شد، بعد بهروزرسانیها هفته به هفته و ماه به ماه به تأخیر افتاد. آخرین نوشتهی بعضیها، خداحافظی کوتاهی بود و قول بازگشتی که هرگز عملی نشد. برخی دیگر، بیخداحافظی رفتند، گویی که برای خرید نان بیرون رفته و دیگر بازنگشتهاند.
و امروز... امروز وقتی دلتنگی امان نمیدهد، گذرمان به آن کوچههای خلوت و ساکت میافتد. به سراغ همان آدرسهای قدیمی میرویم. همان قالبهای رنگ و رو رفته، همان آهنگ وبلاگی که دیگر پخش نمیشود و همان لینکهای شکستهای که به ناکجاآباد میرسند. تاریخ آخرین پست، مثل سنگ قبری، زمان مرگ آن خانه را اعلام میکند: ۱۳۸۹، ۱۳۹۱، ۱۳۹۴...
در آرشیوها میچرخیم. نوشتههای قدیمی دوستانمان را میخوانیم؛ از روزمرگیهایشان، از عشقها و از دست دادنهایشان، از آرزوهای بزرگ و امیدهای کوچکشان. خندهها و گریههایشان در میان کلمات یخ زده است. کامنتهای خودمان را پای نوشتههایشان پیدا میکنیم و آه میکشیم. انگار به خانهای متروکه بازگشتهایم که صاحبش سالها پیش رفته، اما عطر حضورش هنوز در هوا باقی است.
آنها کجا هستند؟ آن دوستانی که روزی کلماتشان پناه ما بود، حالا در کدام پیچ زندگی گم شدهاند؟ آیا هنوز مینویسند؟ آیا هنوز ما را به یاد دارند؟ یا غرق در شلوغی زندگی، وبلاگ و دوستان وبلاگی، خاطرهای دور و غبارآلود در ذهنشان شده است؟
این خانههای متروکه، این آرشیوهای خاک گرفته، تلخترین یادگاریهای دیجیتال ما هستند. سندی از یک دوران، از یک دوستی و از یک زندگی که دیگر نیست. و ما، بازماندگان آن شهر، هر از گاهی چون ارواحی سرگردان به این گورستان دیجیتال سر میزنیم، برای دوستیهای از دست رفتهمان فاتحهای از جنس سکوت و حسرت میخوانیم و در سکوت، به این فکر میکنیم که روزی، کسی هم به وبلاگ متروکهی ما سر خواهد زد و زیر لب خواهد گفت: "یادش بخیر، اینجا زمانی زندگی جریان داشت."