در پهنهی گیتی، آنجا که ترازوی عدالت را غبار بیتفاوتی پوشانده و کفه هایش به سنگینی زر و زور به یک سو خمیدهاند، فریادی خفته در گلوگاه انسانیت است. فریادی که در هیاهوی روزمرگیها و قهقهههای مستانهی قدرت، به نجواهای شیطانی بدل گشته و در گوش جان آدمی زمزمه میشود. این، داستان تلخ روزگار ماست؛ روایتی از سیطرهی تاریکی بر سرزمین دلها و کمرنگ شدن آن نور ازلی که روزگاری راهنمای بشر بود.
مصداقهای این بیعدالتی را هر روز با چشمان خود میبینیم:
کودکی که در سرمای خیابان، دستان کوچکش را به سوی شیشهی بخارگرفتهی ماشینی دراز میکند که در آن سوی شیشه، کودکی دیگر غرق در ناز و نعمت، به تبلت خود خیره شده است. عدالت کجاست در این قاب تصویر که فاصلهی طبقاتی را به عریانترین شکل ممکن به رخ میکشد؟
کارگری که جانش را در اعماق معدن یا بر فراز داربستهای بلند به حراج میگذارد و در نهایت، سفرهاش خالیتر از آن است که شرمندگی نگاهش را از چشمان خانواده بدزدد. در مقابل، آنان که با یک امضا، با یک لابی، ثروتهای هنگفت به جیب میزنند و از عرق جبین دیگران، کاخهای آرزوی خود را بنا میکنند. در این میان، آیا ترازوی جهان به درستی میسنجد؟
هنرمندی که اندیشهاش، روحش و هنرش را به بهای ناچیز میفروشد تا زنده بماند، در حالی که سوداگران هنر، با دلالی و روابط، آثار بیمایه را به اوج میرسانند. اینجاست که ارزشها وارونه میشوند و اصالت در زیر سایهی سنگین ابتذال، جان میسپارد.
در این آشفتهبازار، شیطان بیش از هر زمان دیگری بر اریکهی قدرت تکیه زده است. او دیگر نیازی به وسوسههای پنهانی ندارد. او در لباس تزویر و ریا، جامهی خیرخواهی به تن کرده و در گوش سیاستمداران، زمزمهی قدرتطلبی سر میدهد. در ذهن تجار، حرص و طمع را به زیور "هوش اقتصادی" میآراید و در میان مردم، بذر نفاق و بدبینی را میپاشد.
سیطرهی او را در رفتار آدمی به وضوح میتوان دید:
* دروغ، که روزی از کبائر بود، امروز "سیاست" و "زرنگی" نام گرفته است.
* تهمت و افترا، به ابزاری برای حذف رقیبان تبدیل شده و در فضای مجازی، به سرعت نور منتشر میشود.
* بیتفاوتی، به دردی همهگیر بدل گشته است. همسایه از حال همسایهاش بیخبر است و انسانها در پیلهی تنهایی خود چنان فرو رفتهاند که درد دیگری را احساس نمیکنند.
* عشق، این دیگر کیمیای نایاب، در بازار مکارهی روابط، به کالایی زودگذر و سطحی تبدیل شده است.
در این هیاهوی شیطانی، گویی صدای خدا به سختی به گوش میرسد. نور الهی در زندگی انسانها چنان کمرنگ شده که گویی در پس ابرهای ضخیم گناه و غفلت، پنهان گشته است. انسان مدرن، در جستجوی خوشبختی در دنیای مادی، چنان غرق شده که یادش رفته است خانهی حقیقیاش کجاست.
* نمازها و نیایشها، به عاداتی بیروح بدل شدهاند.
* معنویت، به کالایی لوکس در کلاسهای یوگا و مدیتیشن تقلیل یافته است.
* ایمان، جای خود را به حسابگریهای عقلانی و منفعتطلبانه داده است.
اما با تمام این تاریکیها، هنوز کورسوی امیدی در دلها زنده است. هنوز در عمق وجود هر انسانی، ذرهای از آن نور الهی باقی است که در انتظار تلنگری است تا دوباره شعلهور شود. شاید این درگیری ذهنی با نبود عدالت، خود نشانهای از آن باشد که وجدان بشری هنوز به طور کامل به خواب نرفته است.
شاید این سوال که "پس خدا کجاست؟" خود آغازی باشد برای جستجویی دوباره. برای یافتن آن گمشدهای که در هیاهوی این جهان پر زرق و برق، از یاد بردهایم. شاید زمان آن فرارسیده است که به جای نگریستن به آسمان، در عمق وجود خود به دنبالش بگردیم و با زدودن غبار شیطان از آینهی دل، بازتاب آن نور ازلی را در زندگی خود نظارهگر باشیم.
این جهان، صحنهی نبردی دائمی میان خیر و شر است و انسان، در این میان، بازیگری مختار. انتخاب با ماست که در لشکر نور باشیم یا در سپاه تاریکی. و این، دردناکترین و در عین حال، زیباترین مسئولیت انسانی است.