موضوعی که این روزها مثل خوره به جان فکر خیلیها افتاده، نه یک اتفاق سیاسی زودگذر، بلکه یک تغییر آرام و خزنده در بافت روابط اجتماعی ماست: آیا در حال تبدیل شدن به جامعهای از "غریبههای آشنا" هستیم؟
بیایید روراست باشیم؛ وقتی هر روز صبح با ماشینحساب ذهنیمان بیدار میشویم و هزینههای سرسامآور زندگی را بالا و پایین میکنیم، چقدر از انرژیمان برای «دیگری» باقی میماند؟
این یک واقعیت تلخ است که فشار اقتصادی دیگر فقط یک مشکل معیشتی نیست؛ به یک فیلتر اجتماعی تبدیل شده است. این فیلتر تعیین میکند که چقدر حوصله داریم، چقدر میتوانیم همدل باشیم و اصلاً چقدر «دیگران» را در دایره توجه خود راه میدهیم.
گسست یا بقا؟
نکتهای که ذهن را درگیر میکند اینجاست:
* آیا این «فردگرایی» که به نظر میرسد روزبهروز پررنگتر میشود، نوعی «اگوئیسم» و خودخواهی محض است؟ آیا آن حس همبستگی و «همسایگی» که زمانی به آن میبالیدیم، در حال انقراض است؟
* یا شاید این فقط یک مکانیزم بقای اجباری است؟ وقتی نردبانهای پیشرفت اجتماعی لغزنده شدهاند و «نابرابری» دیگر یک مفهوم کتابی نیست، بلکه واقعیتی است که هر روز در خیابان، در قیمتها و در مقایسه سبک زندگیها میبینیم، آیا مغز ما به طور خودکار فرمان نمیدهد که: «اول گلیم خودت را از آب بکش»؟
> ما در یک دوراهی عجیب گیر کردهایم: از یک سو، نیاز غریزی به تعلق داشتن و حمایت اجتماعی داریم و از سوی دیگر، منطق بیرحمانه بازار و اقتصاد به ما دیکته میکند که برای عقب نماندن، باید اولویت اول و آخرمان «خودمان» باشیم.
شکافی که فقط اقتصادی نیست:
این پدیده، عمیقتر از چیزی است که به نظر میرسد. این فقط «فاصله طبقاتی» نیست، بلکه «فاصله اعتمادی» و «فاصله عاطفی» است.
وقتی «سرمایه اجتماعی» و اعتماد عمومی کاهش مییابد، هر کس تبدیل به یک جزیره تنها میشود. در ظاهر همه در یک شهر زندگی میکنیم، در یک تاکسی مینشینیم و از یک مغازه خرید میکنیم، اما در عمل، چقدر از احوال واقعی هم باخبریم؟ چقدر حاضریم برای کسی که در «طبقه» ما نیست، هزینه (حتی هزینه عاطفی) کنیم؟
سوال اساسی که باید از خودمان بپرسیم این نیست که «چرا اینطور شد؟» (که جوابش تا حدی مشخص است)، بلکه این است که: «در این اتمسفرِ فردگراییِ اجباری، چگونه میتوان "ما" بودن را تمرین کرد؟»
آیا راهی برای حفظ آن انسجام اجتماعی حداقلی، بدون نادیده گرفتن واقعیتهای سخت اقتصادی وجود دارد؟ یا باید بپذیریم که این، چهرهی جدید جامعهی ما در دوران گذار است؟ این همان چیزی است که شبها ذهن را بیدار نگه میدارد.