عشق زمانی معنا پیدا می کند که پای معشوقی در میان باشد، آتش آن نیز هر چه از معشوق دور تر و دست نیافتنی تر باشد ، شعله اش افروغته تر و سوزان تر است.

اگر بخواهیم کمی ادویه فلسفی به آن بپاشیم ، عشق آدمی به خالق به واسطه دست نیافتنی بودن ، نادیده بودن، دوربودن و در فراغ بودن است که معنا پیدا کرده است.

بنابراین می توان استنباط کرد، عشق واقعی به معشوق به معنای نرسیدن هاست، که اگر وصالی در آن باشد ، عشق موضوعیت ندارد.

عشق ≠ دل بستگی ، وابستگی