پاییز که می شود ، آدم ناخودآگاه یاد مدرسه می افتد ، اما مدرسه های زمان ما پا به سن گذاشته ها کجا و مدرسه رفتن های بچه های امروزی کجا !

یادم است مدرسه های زمان ما تعدادشان کم بود و عموماً مدارس دولتی بود ! ردیف های سه نفره و کلاس های شلوغ و پلوغ ! والدین اینقدر که درگیر امورات زندگی و خانه بودند از احوالات بچه هایشان بی خبر بودند و تعداد زیاد فرزندان نیز مجالی برای رسیدگی به امورات تک تک فرزندان برایشان نمی گذاشت!

هیچ وقت سختی های دوران تحصیلم فراموشم نمی شود ، ساعت ها وقتمان با پای پیاده در مسیر مدرسه رفتن هدر میرفت و زیر برف و باران حتی ! مدرسه رفتن را برایمان تعطیل نمی کرد !

جرأت داشتی معلمت را در زمان های خارج از وقت مدرسه در خیابان می دیدی ! روز بعدش حتم کتک ش را باید نوش جان می کردی ( بی دلیل ، صرفاً به جرم اینکه در خیابان و بازار دیده شده ای )

کتک خوردن با شیلنگ و ترکه چوب های آب خورده که تا ساعت ها دردش را روی تنت حس می کردی !

از خودکار لای انگشت دانش آموزان گذاشتن و فشار دادن انگشتان تا زدن فندوق و گردو بر روی سر ( عمل به نحوی بود که انگشت اشاره را خم می کردند و بر روی سرت می کوبیدند ) و صدا پوکیدنش به کنار ، درد وصف ناشندنیش نیز توأمان موجب منگی می گشت !

دعوا ها که نُقل و نبات دوران تحصیل بود ، یادم است دوران ابتدایی(کلاس دوم) که دختر و پسر با هم به صورت مختلط درس می خواندیم من به واسطه جثه کوچکم مستعد کتک خوردن بودم ! یک روز یکی از همکلاسی هایم بعد از تعطیلی مدرسه به من حمله کرد و قصد کشتنم را داشت ! صحنه با جزئیاتش از ذهنم پاک نشده است ! یکباره یک دختر از مدرسه مان ناجی من گشت و جلوی آن پسر را گرفت و با تهدید به او گفت اگر بار دیگر به این پسر نزدیک شوی با من طرفی ! اگر بزرگتر بودم حتما عاشقش می شدم و به قول امروزی ها با او رِل می زدم !😀

بله دوستان ! حال که به گذشته نگاه میکنم دوران تحصیل در گذشته با امروز زمین تا آسمان متفاوت بوده است!