امروز در بقالی سر کوچه مان، همکارم را دیدم که از قضا چند خانه پایین تر از ما می نشینند، بعد سلام و احوال پرسی پسر بچه اش نیز همراهش بود که هم سن پسر من است، با زبان کودکانه با پسر بچه اش حرف زدم و گفتم ماشالله چه بزرگ شده، برای خودش مردی شده و این تعریف ها ... در این حین پدرش وسط حرف های من جملات؛ غلامت است، نوکرت است ! دست بوست است و قص علی هذا را بر زبان جاری می کرد !

رسماً و راساً و یک تنه پدر گرام گند زد میان تمام تعریف هایی که می تواند شخصیت بچه اش را از کودکی شکل دهد !

نکنید این کار را بچه هم شخصیت دارد.