آن روز سن مائل در کنار اقیانوس بر سر سنگی نشست که به نظرش سوزان آمد و تصور کرد که آفتاب آن را داغ کرده است لذا خداوند عالم را از این موهبت سپاس گزارد غافل از این که چند لحظه قبل از او شیطان رجیم بر آن سنگ نشسته بود.
اسقف انتظار روحانیون ایورن را میکشید که رفته بودند بار کشتی پر از لباس و پارچه و پوست و غیره برای پوشاک ساکنان جزیره آلکا بیاورند. در این اثنا چشم مائل به کشیش جوانی به نام ماژیس افتاد که از قایقی پیاده میشد و صندوق بزرگی بر دوش داشت این مرد در همه جا به زهد و تقوی معروف بود. وقتی ماریس به سن مائل نزدیک شد صندوق را به زمین نهاد و پیشانی عرق آلود خود را با پشت آستین پاک کرد و گفت:
خوب پدر جان میخواهید مؤمنان خود را لباس بپوشانید؟ پیر مرد گفت فرزند فعلا کاری از این لازم تر نداریم زیرا از ساعتی که این مرغان قطبی تبدیل به آدم شده و به خانواده ابراهیم پیوسته اند در لعنت خدا بر حوا سهیمند و میفهمند که ستر عورت ندارند، در صورتی که پیش از آن درک این مطلب نمیکردند حال هر چه زودتر باید به تن آنان جامه پوشانید زیرا کرک لطیفی هم که پس از مسخ روی بدنشان مانده بود کم کم رو به زوال است.
ماریس نگاهی به ساحل جزیره یعنی به آنجا که پنگوئنها مشغول صید خرچنگ و صدفهای دریایی و سرگرم تفریح و خوابیدن و خواندن بودند انداخت و گفت:
راست است ،پدرجان این طفلکها لختند، در حینی که ماریس بند کفشهای او را می بست زن پنگوئن نگاهی از حیرت و کنجکاوی به درون صندوق انداخت و همین که آن را پر از لباسهای زیبا و بازیچه های قشنگ یافت در حال گریه لبخندی از شوق و ذوق زد. کشیش موهای پریشان زن را روی سر او جمع کرد و کلاهی مزین از گل بر فرقش گذاشت و چند حلقه النگوی طلا نیز در مچش کرد. بعد او را پا نگاهداشت و نوار پهنی از کتان به زیر پستان و روی شکم او بست تا سینه وی حالت برجستگی و جلوۀ دیگری به خود بگیرد و پهلوهای وی برای نمایاندن استخوان بندی سینه و دنده ها خالی ،شود و این نوار بندی را با سنجاقهایی که از میان دو لب خود بیرون میکشید محکم کرد.
زن پنگوئن با ایما و اشاره فهماند که نوارها را محکمتر کنند. وقتی ماریس با آن همه دقت و سلیقه از تزیین قسمت نرم بالاتنه زن پنگوئن فارغ گردید جامه گلی رنگ بلند راه راهی با خطوط ظریف در تنش کرد.
زن پرسید که آیا جامه به تنش برازنده است یا نه، و آنگاه خود کمر خم کرد و چانه روی شانه ها برد و سر به اطراف گرداند و با نظری دقیق به طرز آرایش خویش نگریست.
ماریس با اشاره از او پرسید که پیراهنش بلند است یا نه و او جواب داد که نیست و بر فرض که باشد دامن آن را بالا خواهد کشید؛ و بلافاصله با دست چپ دامن خود را از عقب بالا کشید و روی زانو گره موربی زد و بعد با قدمهای شمرده در حینی که کمرش را قر میداد از آنها دور شد. در بین راه سر به عقب بر نمی گردانید ولی وقتی از کنار نهری می گذشت از زیر چشم اندام خود را در آب تماشا کرد. یکی از مردان پنگوئن با وی مصادف شد و به محض دیدن او مبهوت و متحیر ایستاد؛ سپس راه خود را کج کرد و سر در عقب وی نهاد.
آن زن در ساحل دریا بود مردانی که از صید ماهی برگشتند به وی نزدیک شدند و به تعقیبش پرداختند. در بین راه به کسان دیگری نیز برخوردند که روی شنهای ساحلی دراز کشیده بودند؛ آنان نیز برخاستند و به دیگران پیوستند.
در اثنای نزدیک شدن او مردان دیگری لا ینقطع از اطراف کوره - راههای کوهستان و از شکاف سنگها و از زیر آبها سر بیرون می کردند و به دنبال او می افتادند بر کثرت جمعیت و ازدحام مردم هردم می افزود. مردان قوی هیکل با شانه های فراخ و سینه های پشم آلود، جوانان و کودکان و پیر مردان کهن سال با چنین و چروکهای صورت سوخته و موهای سفید و پاهای ضعیف و ناتوان خشک تر از عصای چوب عرعری که در دستشان به منزله پای سوم محسوب میشد نفس زنان به دنبال هم میدویدند و بوی ناخوش و زننده ای از آنان در فضا پراکنده بود. با این همه زن پنگوئن آهسته و خرامان به راه خود میرفت و چنان از زمین و آسمان وارسته بود که گفتی کسی را نمی بیند. ماژیس گفت: - پدر جان ببینید مردم چگونه این زن را دنبال می کنند و چگونه بینی خود را به موضع کروی وی که به حجاب گلی رنگی پوشیده است نزدیک میسازند اصولاً هر شیئی کروی توجه و اندیشه مهندسین را به علت تعدد خواص خویش جلب میکند و وقتی این کره در شیئی مادی و زنده و جانداری جلوه کرد خواص تازه ای هم از آن طبیعت حیه کسب می کند؛ و برای این که مردان پنگوئن کاملاً به اشتیاقی که به دیدن جمال این زن دارند پی ببرند باید کاری کنیم که ایشان به تماشای سطحی اکتفا نکنند و جمال او را در پرده خیال و اندیشه نیز به دل هوسناک خود نشان دهند. من هم از این ساعت عاشق دلداده و واله و شیدای این زن شدم و نمیدانم دامن زیبای او بر جذبۀ سرینش افزوده و آن را به این سادگی و دلربایی نشان میدهد یا موضوع دیگری در بین است؟ راستی که من خود راز این مطلب را درک نمیکنم ولی میدانم که اگر وی را در آغوش کشم به قله کوه شهوت و لذت بشری دست خواهم یافت این موضوع روشن است که عصمت و تقوی حالت کف نفس و خویشتن دارای عجیبی به زن می بخشد.
ولی غوغای درونی من چنان است که من بیهوده در کتمانش می کوشم ماژیس این بگفت و دامن قبای خود را با شتاب و اشتیاق تمام بالا زد و به دنبال جمعیت افتاد و همین که به مردم رسید بی ملاحظه با فشار دست و تنه و به زور مشت و لگد ایشان را کنار زد و گروهی را نیز به زیر پا انداخت و خود را به دخترک پنگوئن رسانید؛ سپس بدون تأمل موضع کروی او را فشار داد، جمعی با آن همه آشفتگی و اشتیاق چشم از آن بر نمی گرفتند در کف توانای خویش گرفت و او را با خود به درون غاری در ساحل دریا کشید. آنگاه قوم پنگوئن گمان کردند که آفتاب خاموش شده و سن مائل هم فهمید که شیطان لعین در لباس ماژیس کشیش برای پوشاندن حجاب بر اندام دخترک آلکا ویرا فریب داده است.
بیچاره پیرمرد روحانی گرفتار رنج جسمی و روحی گردید و غم و اندوهی فراوان بر جانش مستولی شد با قدمهای شمرده به صومعه خود باز و در بین راه به چند کودک شش هفت ساله پنگوئن برخورد که با سینه لاغر و ران استخوانی از خزه ها و علفهای دریایی برای خود کمربند ساخته بودند و از کنار ساحل راه میرفتند تا ببینند آیا مردان به دنبال ایشان نیز می افتند یا نه.

---------------------------------------------------------

برگرفته از رمان جزیره پنگوئن ها - آناتول فرانس
موسسه انتشارات امیر کبیر
ترجمه محمد قاضی
چاپ پنجم: ۱۳۴۷
چاپ ششم: ۲۵۳۶ شاهنشاهی چاپ چاپخانه تصویر، تهران
شماره ثبت کتابخانه ملی ۴۵۵-۲۵۳۶/۳/۲۲