گذشتهِ نگذشته!

گذشته هیچ وقت قابل حذف شدن و تغییر کردن نیست. گذشته آدم ها همیشه ماندگار است. باید همیشه نسبت به وضع فعلی هوشیار و با دقت باشیم که این صفحه سفیدی که روش نوشته میشه رو درست و صحیح بنویسیم.

این اصل شامل آدم هایی که یک روزی در داخل دایره زندگی ما بوده اند (حتی جزئی) هم می شود. آدم هایی که وارد زندگی ما میشوند هم قابل حذف شدن نیستند. یک روزی ، یک زمانی ، یک سالی دوباره با هم ملاقات می کنیم، چه در این دنیا چه در آخرت. . .

---------------------

 

در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می‌گذرد
عشق‌ها می‌میرند
رنگ‌ها رنگ دگر می‌گیرند
و فقط خاطره‌هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می‌مانند

«اخوان ثالث»

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • دوشنبه ۱۵ مرداد ۰۳

پارادوکس های شبانه

اگر خدا نمی خواست به خوبی های روز و آفتاب پی ببریم ، شب و ماه تابان را نمی افرید !

خدا همیشه خیر و شر را کنار هم آفریده است ، خوشی و نا خوشی ، فراز و نشیب و . . .

زندگی تماما یک پارادوکسی عجیب است !

ما از خداییم ولی در زمین اسیر شده ایم ! روح خداییمان در کالبد جسمی دنیوی به یغما رفته است و وظیفه مان را در جوییدن خدا در این دنیا قرار داده اند.

احساسات درهم بر هم را در کنار هم قرار داده اند و خواهان تناسب و تعادل بین آن شده اند.

آخر یعنی چه ؟!

خب ما را مثل بچه آدم خلق می کردند و در این وادی پر از تناقض رها نمی کردند.

راستی مگر نه اینکه خیر و شر ها را خدا آفریده است! پس هر دو آن هم از خداست پس دیگر این موش گربه بازی ها چیست؟!

یه بنده خدایی میگفت : خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد! پس خداوند آنجلینا جولی را هم دوست دارد !😐

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • دوشنبه ۸ مرداد ۰۳

مستِ مستم !

آدم ها در زمان حیات دنیایی که دارند ، مست روزمرگی ها هستند و گرفتار واقعیت ها هستند، پرده هایی در این دنیا وجود داره که مانع از درک حقیقت برای آدم ها میشه، زمانی پی به حقیقت های دنیا می بریم که همه چیز تمام شده و مرگ ما رو در آغوش گرفته.

زمان می گذرد و عمر آدمی نیز به همراه اون کم و کمتر میشه ! (به عمرمون اضافه میشه ؟! آخرش نفهمیدم با گذر زمان عمر آدمی کم میشه یا زیاد میشه ؟!؟)

خوب زندگی کردن در این دنیا بسیار اهمیت داره ، مهم نیست چهقدر پول داری ، خاطر خواه داری ، مال و ... داری ! مهم این است که در اون نقطه که ایستادی برای خودت ، خوانواده ات ، دوستانت ، جامعه ات و ... مفید باشی و از خودت خوبی و خیر ساطع کنی !

----------------------------------------------

مستی ما مستی از هر جام نیست
مست گشتن کار هر بد نام نیست

ما ز جام دوست، مستی می کنیم
خویش را فارغ ز هستی می کنیم

«حضرت مولانا»

 

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • چهارشنبه ۳ مرداد ۰۳

جامعه در افق

مدتی است که به کار های گوناگون برای کسب درآمد روی آورده ام، اعم از رنگ کاری و کارگری ساختمان و . . .

در بالای طبقه چهارم ساختمان نیمه کاره در بلندی نشسته بودم و در فضای دلنشین به افق خیره شده و همزمان فندک و سیگارم را از جیبم درآوردم و سیگار را آتش کرده و پُک عمیقی زدم ! در آن بالا بغیر از آسمان آبی و آفتاب سوزان که به سختی تن لش خودش را تکان میداد تا بتواند به یک اندازه بر همه اجسام زیرینش بتابد! ۷ دختر دبیرستانی را دیدم که به صورت گله ای از مدرسه بیرون آمدند و به سوی فضای سبز کنار مدرسه رفته و مقداری علف از کیفشان درآورده و یکی یکی دود می کردند و قه قه مستانه شان تا بالای ساختمان فوق الاشاره به گوش میرسید. پُک های بعدی را که به بدن می زدم ، گوشه همان فضای سبز دختر پسری کم سن وسال را دیدم که بر روی نیمکت نشسته و عشق بازی می کردند!

آن طرف تر حیات خانه ای را دیدم که خانواده ای کف حیات بساط پهن کرده بودند و جمعی دورهمی به دور از تجملات امروزی و ساده و بی آلایش نشسته و مشغول کباب درست کردند بودند!

سیگارم که به فیلتر نزدیک شده بود که صدای آژیر گوش خراش ماشین پلیس کلانتری محل بلند شده بود که نشان از تعقیب و گریز یک کیف قاب را هویدا می ساخت.

فیلتر را خاموش کردم و انگار که شتر دیدی ندیدی ، به کارم ادامه دادم.

 

پینوشت:

یک آن فهمیدم عجب صبری خدا دارد.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • شنبه ۳۰ تیر ۰۳

بهمن خونین جاویدان !

تعداد نخ های سیگار را بالا برده ام ، همزمان با بالا رفتن تعداد نخ ها ، تعداد صفر های موجودی حساب های بانکی م به واسطه خرج و مخارج سنگین زندگی کمتر شده است !

اگر این بهمن* دوست داشتنی نبود ، چه می بایست کرد ؟

 

پینوشت:

* سیگار بهمن سیلور 

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • شنبه ۳۰ تیر ۰۳

سنــــــدرم

یک هفته ای بود که دچار IMS مردانه شده بودم و امروز عصر توانستم با شنا کردن این حالت را از خودم دور کردن.

نیازمندی هایی نظیر همدردی، فهمیده شدن ، درک شدن و . .‌ . مشابه PMS زنانه !

 

پینوشت:

بعد ۱۰ ماه به دنیای وبلاگ بازگشتم.

 

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم

با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم

«مولانا»

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • پنجشنبه ۲۸ تیر ۰۳

به پایان آمد این دفتر . . .

سبک نکرد مرا چیزی

نه واژگونه شدن از عشق

نه دستُ پا زدن از شادی

نه شادباشُ نه شاباشُ

نه بوسه بر لب گلگونُ

نه گریه در شب دامادی

عزیز من تو چه میدانی

کدام غربت طولانی

مرا به حال سکوت انداخت

سپس در این ملکوت انداخت

عزیز من تو چه میدانی

چرا فراری ام از شادی

رسیده بودمُ میبایست

مرا بچیندُ، افتادم

مرا نچیدُ سقوطم را

نگاه کرد به آرامی

نگاه کردُ اسیرش را

فرانخواند به آزادی

کدام شاخه، نمیدانم

کدام دست، نمیدانم

کدام شخص، نمیدانم

توهم بپرسُ مرا نشناس

اگر دوباره مرا دیدی

و یا به یاد من افتادی

درخت عید نبودم من

که ریسه زینت من باشد

و هیچگاه نفهمیدم

که مادرم تَهِ زهدانش

مرا چگونه مُزیّن کرد

به گریه های خدادادی

غبار کودکیم بودم

سَبُکتر از پرِ اندامت

غمی وزیدُ به همراهش

حباب کودکیم را برد

حباب کودکیم را تو به من وزیدیُ پر دادی

همین که کوزه خالی را

به روی شانه ام نگه دارم

برای تشنگی ام کافیست

که نهرهای خراباتی

به هر طرف که روان باشند

نمیرسند به آبادی

نه زنگ در به صدا آمد

نه من که منتظرت بودم

تورا به یاد خودم آوردم

توهم دُعاییُ دارویی

برای دفع فراموشی

نه خواستیُ نه فرستادی...

«حسین صفا»

---------

پیگرد: 

دکلمه متن

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • چهارشنبه ۲۲ آذر ۰۲

اصول فراموش شده

گاهی اوقات بهتر است هر از گاهی در مسیر رفته مان به پشت سر خود نگاه کنیم و راه رفته خویش را ورانداز کنیم.

فراموش نکنیم؛ اصول دین همان « توحید ، نبوت و معاد است » مابقی فروعی ایست که در حاشیه اصول قرار می گیرد و نبایستی آنها را جایگزین اصول کرد.

مطمئناً کسی که اصول را قبول نداشته باشد و به آنها مومن نباشد، اعمالی که از فروع دین پیاده میکند هیچ فایده ای ندارد.

عجیب نیست ؟!

----

پینوشت:

فروع دین : نماز، روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، تولّی و تبرّی.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • جمعه ۲۶ آبان ۰۲

سقوط علم از آسمان . . .

مرگ بر

مرگ ناگهانی صد هزار زندگی،

در یکی دو ثانیه،

با سقوط علم از آسمان

😢

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • پنجشنبه ۲۷ مهر ۰۲

یار دبستانی من

پاییز که می شود ، آدم ناخودآگاه یاد مدرسه می افتد ، اما مدرسه های زمان ما پا به سن گذاشته ها کجا و مدرسه رفتن های بچه های امروزی کجا !

یادم است مدرسه های زمان ما تعدادشان کم بود و عموماً مدارس دولتی بود ! ردیف های سه نفره و کلاس های شلوغ و پلوغ ! والدین اینقدر که درگیر امورات زندگی و خانه بودند از احوالات بچه هایشان بی خبر بودند و تعداد زیاد فرزندان نیز مجالی برای رسیدگی به امورات تک تک فرزندان برایشان نمی گذاشت!

هیچ وقت سختی های دوران تحصیلم فراموشم نمی شود ، ساعت ها وقتمان با پای پیاده در مسیر مدرسه رفتن هدر میرفت و زیر برف و باران حتی ! مدرسه رفتن را برایمان تعطیل نمی کرد !

جرأت داشتی معلمت را در زمان های خارج از وقت مدرسه در خیابان می دیدی ! روز بعدش حتم کتک ش را باید نوش جان می کردی ( بی دلیل ، صرفاً به جرم اینکه در خیابان و بازار دیده شده ای )

کتک خوردن با شیلنگ و ترکه چوب های آب خورده که تا ساعت ها دردش را روی تنت حس می کردی !

از خودکار لای انگشت دانش آموزان گذاشتن و فشار دادن انگشتان تا زدن فندوق و گردو بر روی سر ( عمل به نحوی بود که انگشت اشاره را خم می کردند و بر روی سرت می کوبیدند ) و صدا پوکیدنش به کنار ، درد وصف ناشندنیش نیز توأمان موجب منگی می گشت !

دعوا ها که نُقل و نبات دوران تحصیل بود ، یادم است دوران ابتدایی(کلاس دوم) که دختر و پسر با هم به صورت مختلط درس می خواندیم من به واسطه جثه کوچکم مستعد کتک خوردن بودم ! یک روز یکی از همکلاسی هایم بعد از تعطیلی مدرسه به من حمله کرد و قصد کشتنم را داشت ! صحنه با جزئیاتش از ذهنم پاک نشده است ! یکباره یک دختر از مدرسه مان ناجی من گشت و جلوی آن پسر را گرفت و با تهدید به او گفت اگر بار دیگر به این پسر نزدیک شوی با من طرفی ! اگر بزرگتر بودم حتما عاشقش می شدم و به قول امروزی ها با او رِل می زدم !😀

بله دوستان ! حال که به گذشته نگاه میکنم دوران تحصیل در گذشته با امروز زمین تا آسمان متفاوت بوده است!

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • چهارشنبه ۱۹ مهر ۰۲