نزدیک ترین دشمن

دیوارها حرف نمی‌زنند

فقط گوش می‌کنند

به صدای قدم‌های بی‌قراری که اتاق را گز می‌کند.

پنجره

قابِ بی‌تفاوتی‌ست به شب

و خاطره‌ها

چاقوهای کوچکی هستند

که در کشوی حافظه برق می‌زنند.

نقشه را با دقت چیده است

مسیر فراری باقی نگذاشته،

هر راهی به بن‌بستِ خودش می‌رسد.

ذهنم قصد کشتنم را دارد، می دانم.

و من

صبورانه نشسته‌ام

با فنجان چای سردی در دست

در انتظارِ آخرین ضربه

از نزدیک‌ترین دشمنم.

«اوقات»

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • جمعه ۲۵ مرداد ۰۴

زیستنِ معلق

درست در میانه میدان پرهیاهوی جامعه امروز ایران، حسی غریب و فراگیر، چون هوایی نامرئی اما سنگین، بر شانه‌هایمان سنگینی می‌کند: حس «زیستنِ معلق». گویی همگی ما، بندبازانی هستیم که بر طنابی لرزان، میان دو دره قدم برمی‌داریم؛ دره‌ای از گذشته‌ای باشکوه و حسرت‌بار و دره‌ای از آینده‌ای مه‌آلود و نامعلوم. زیر پایمان، غوغای حال جاری است؛ ملغمه‌ای از بیم‌ها و امیدها، از اضطراب‌های اقتصادی تا رؤیاهای فردی، از سنت‌های ریشه‌دار تا امواج بنیان‌کن مدرنیته.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • پنجشنبه ۲۴ مرداد ۰۴

جاده ای به سوی آسمان

در این عالم، تجربه‌هایی هست که با کلمات قابل وصف نیستند؛ گویی واژه‌ها در برابر عظمت آن لحظات، زانو می‌زنند و قلم از ترسیم حقیقت باز می‌ماند. زیارت اربعین و حال و هوای زائرش، از همین دست است. یک احساس ناب، یک کشش مغناطیسی که قلب را از هر گوشه جهان به سوی یک نقطه، به سوی کربلا، می‌کشاند.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • يكشنبه ۲۰ مرداد ۰۴

امنیتِ اسارت یا اضطرابِ آزادی

تصور کنید به شما این اختیار را بدهند که زندان خود را طراحی کنید. می‌توانید دیوارهایش را از مرمر بسازید، بهترین غذاها را سفارش دهید، و راحت‌ترین تخت را برای خود انتخاب کنید. هر روز می‌توانید رنگ دیوارها را عوض کنید و از میان هزاران کتاب و فیلم، یکی را برای سرگرمی برگزینید. به نظر یک زندان ایده‌آل می‌آید، نه؟

این تصویر، استعاره‌ای است از زندگی بسیاری از ما در دنیای مدرن. ما در "زندانِ راحتی" که خودمان معمارش بوده‌ایم، زندگی می‌کنیم. زندانی که دیوارهایش نه از سنگ و سیمان، که از "انتخاب‌های امن" و "عادت‌های آشنا" ساخته شده است.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • جمعه ۱۸ مرداد ۰۴

من می بینم، پس هستم.

در سکوت دلنشین غروب، آنگاه که خورشید آخرین پرتوهای زرین خود را بر دشت‌ها می‌پاشد و آسمان، بوم نقاشی هزار رنگ طبیعت می‌شود، می‌توان حضور ناب زندگی را حس کرد. در زمزمه‌ی جویباری که راه خود را از میان سنگ‌ها پیدا می‌کند و در عطر خاک باران‌خورده، پیامی است از بودن و شدن.

گاهی دل، چون غنچه‌ای بسته، در خود فرو می‌رود، اما نسیم ملایم یادِ دوست، آن را به آرامی باز می‌کند و رایحه‌ی مهر را در فضا می‌پراکند. این همان لحظه‌ای است که می‌توان دست در دست خیال، به دوردست‌ها سفر کرد؛ به جایی که دغدغه‌ها رنگ می‌بازند و تنها آرامش است که جریان دارد.

قلب آدمی، گنجینه‌ای است از خاطرات شیرین و آرزوهای دور و دراز. هر تپش آن، سرودی است در ستایش هستی. بیاییم به این نغمه‌ی درونی گوش فرا دهیم و با هر طلوع، فرصتی تازه برای مهربانی و ساختن بیابیم. چرا که زیبایی حقیقی، در نگاه ما به جهان و در گرمای وجود ما نهفته است.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۰۴

نِــقابـــ

لحظه‌ای فرا می‌رسد که نقاب تَرَک برمی‌دارد. یک بحران، یک فقدان، یک لحظه‌ی تنهایی عمیق. در سکوت آن لحظه، این سؤال دهشتناک در ذهن جوانه می‌زند: «منهای این جایگاه اجتماعی، منهای این القاب، منهای تحسین و تأیید دیگران... من کیستم؟»

آیا جرئت می‌کنی به این سؤال پاسخ دهی؟ آیا شهامت آن را داری که از غار امن و گرم خود بیرون بیایی، چشم‌هایت را به نور تند واقعیت عادت دهی و بپذیری که شاید تمام آنچه باور داشتی، تنها سایه‌ای بیش نبوده است؟

این مسیر، مسیری دردناک است. کندن نقابی که با پوست عجین شده، خونین است. زیر آن، چهره‌ای خام، آسیب‌پذیر و شاید غریبه قرار دارد. چهره‌ی اصیل تو.

اما زیبایی شگفت‌انگیز ماجرا اینجاست: اصالت، به معنای انزوا نیست. سفر به درون، به معنای پشت کردن به جهان نیست.

انسان اصیل، مانند درختی در یک جنگل انبوه است. او هویت منحصر به فرد خود را دارد؛ با تمام گره‌ها، شاخه‌های کج و برگ‌های بی‌همتایش. اما ریشه‌هایش، در زیر خاک، با ریشه‌های درختان دیگر در هم تنیده است. او قدرت خود را نه فقط از خاک، که از این شبکه‌ی عظیم و پنهانِ انسانیت می‌گیرد. او می‌داند که استواری‌اش، در گرو استواری جنگل است و زیبایی‌اش، در کنار دیگر درختان معنا می‌یابد.

رهایی، نه در ساختن نقابی بی‌نقص، که در شجاعتِ زیستنِ بی‌نقاب است. نه در ساختن دیوارهای بلندتر، که در یافتن ریشه‌های مشترک است.

سفر زندگی، تلاش برای «تبدیل شدن» به چیزی نیست؛ بلکه فرآیند دردناک و زیبای «به یاد آوردنِ» کسی است که همیشه، در عمیق‌ترین لایه‌ی وجودمان، بوده‌ایم. آیا آماده‌ای تا خودِ فراموش‌شده‌ات را به یاد آوری؟

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • چهارشنبه ۱۶ مرداد ۰۴

معماری خاموش جهان با قدم های کوچک

ما اغلب خود را چرخ‌دنده‌ای کوچک در ماشینی عظیم یا قطره‌ای بی‌نام در اقیانوسی پهناور می‌بینیم. در هیاهوی رویدادهای بزرگ جهانی، جنگ‌ها، انقلاب‌های تکنولوژیک و بحران‌های اقتصادی، این تصور به سادگی در ذهنمان ریشه می‌دواند که کنش‌های روزمره‌ی ما بی‌اهمیت و ناچیزند. یک لبخند، یک کلمه‌ی تند، یک در را باز نگه داشتن برای غریبه‌ای... این‌ها در برابر عظمت جهان چه ارزشی دارند؟

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • يكشنبه ۱۳ مرداد ۰۴

نقشه نگاری زخم ها

ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که به پرستش «سطوح صیقلی» معتاد است. از پوست‌های بی‌لَک و زندگی‌های بی‌خطا در شبکه‌های اجتماعی گرفته تا داستان‌های موفقیتی که هیچ شکست و لغزشی را روایت نمی‌کنند. جامعه به ما این دروغ بزرگ را آموخته است که ارزش، در بی‌نقصی و کمال نهفته است و هرگونه تَرَک، زخم یا شکست، لکه‌ای است که باید پنهان یا سترده شود.

اما من می‌خواهم از حقیقتی عمیق‌تر و انسانی‌تر سخن بگویم: اصالت و زیبایی حقیقی ما، نه در بی‌نقصی، که دقیقاً در همان زخم‌ها و خطوطی است که زندگی بر روح و تن ما حک کرده است.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • شنبه ۱۲ مرداد ۰۴

پژواکِ راه های نرفته

درون هر یک از ما، تنها یک «من» زندگی نمی‌کند. در کنار این «منی» که اکنون این کلمات را می‌خواند، اجتماعی خاموش از «من»‌های دیگر حضور دارند؛ اشباحی شفاف از خودهایی که می‌توانستیم باشیم، اما نشدیم.

با هر انتخاب بزرگ، با هر «آری» یا «نه» سرنوشت‌ساز، ما نسخه‌ای از خود را به دنیا می‌آوریم و نسخه‌ای دیگر را به دنیای امکان‌های محض تبعید می‌کنیم. آن «من» که به آن رشته‌ی تحصیلی دیگر رفت. آن «من» که شجاعت گفتن آن حرف را پیدا کرد. آن «من» که هرگز از شهر زادگاهش کوچ نکرد، یا آن دیگری که به آن سوی دنیا مهاجرت کرد. این‌ها ارواح سرگردان نیستند؛ آن‌ها هم‌سفران خاموش ما در جاده‌ی زندگی‌اند، پژواکِ راه‌های نرفته.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • جمعه ۱۱ مرداد ۰۴

سکوت دروازه ای به روی خویشتن

ما در جهانی زندگی می‌کنیم که از صدا لبریز است. از همهمه‌ی بی‌امان شهرها گرفته تا نوتیفیکیشن‌های مداوم تلفن‌های همراهمان، از گفتگوهای بی‌پایان تا موسیقی‌ای که هرگز خاموش نمی‌شود. ما چنان به این غوغا عادت کرده‌ایم که «سکوت» برایمان مفهومی غریب و گاه ترسناک شده است. آن را با تنهایی، با پوچی و با «هیچ» اشتباه می‌گیریم. اما حقیقت آن است که سکوت، نه یک خلأ، که یک بوم نقاشی است؛ بستری که عمیق‌ترین حقایق بر آن نقش می‌بندند.

فلسفه‌ی زندگی، تنها در کلمات و کتاب‌ها یافت نمی‌شود. بخش بزرگی از آن، در گوش سپردن است. اما نه گوش سپردن به دیگری، بلکه گوش سپردن به «خود». و این ممکن نیست مگر در سکوت.

تصور کن در اتاقی شلوغ و پر سر و صدا ایستاده‌ای و می‌خواهی صدای آرام و ظریف یک نت موسیقی را بشنوی. تا زمانی که هیاهو پابرجاست، آن نغمه‌ی لطیف گم خواهد شد. ذهن ما نیز همان اتاق شلوغ است. افکار، نگرانی‌ها، خاطرات و برنامه‌ها، همچون صداهای مزاحم، اجازه‌ی شنیدن آن نغمه‌ی درونی را به ما نمی‌دهند؛ نغمه‌ای که همان شهود، خرد و صدای اصیل وجود ماست.

سکوت، تمرینِ کم کردنِ این صداهای خارجی و داخلی است. وقتی عامدانه سکوت می‌کنی، در ابتدا ممکن است ذهن طغیان کند و حتی پر سر و صداتر شود. این مقاومتِ عادت است. اما اگر صبور باشی و در این سکوت بمانی، آرام آرام غبارها فرو می‌نشینند. آنگاه است که چیزهایی را می‌بینی و می‌شنوی که پیش از این نمی‌دیدی:

 * الگوهای تکراری افکارت را می‌شناسی. می‌فهمی که کدام ترس‌ها و کدام امیدها به طور مداوم در ذهنت تکرار می‌شوند.

 * احساسات واقعی‌ات را لمس می‌کنی، نه آن احساساتی که شرایط به تو تحمیل کرده، بلکه آن‌هایی که از اعماق وجودت سرچشمه می‌گیرند.

 * و از همه مهم‌تر، با «ناظر» درون خود آشنا می‌شوی. آن بخش از وجودت که فارغ از هر فکر و هیجانی، تنها شاهد و آگاه است. رسیدن به این نقطه، سرآغاز آرامش حقیقی است.

زیبایی سکوت در این است که چیزی را به تو تحمیل نمی‌کند. پاسخی آماده به تو نمی‌دهد، بلکه فضایی می‌سازد تا پاسخ‌ها از درون خودت جوانه بزنند. همچون خاک حاصلخیزی که دانه‌ی حقیقت را در خود می‌پروراند.

پس، گاهی از جهان فاصله بگیر. تلفنت را خاموش کن. به طبیعت پناه ببر یا تنها در گوشه‌ای بنشین. به سکوت اجازه بده تو را در آغوش بگیرد. در ابتدا شاید نامأنوس باشد، اما در نهایت، در خواهی یافت که در آن «هیچِ» پر هیاهو، «همه‌چیز» نهفته است. سکوت، زبان روح و دروازه‌ای به سوی عمیق‌ترین لایه‌های شناخت است.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • پنجشنبه ۱۰ مرداد ۰۴