مستِ مستم !

آدم ها در زمان حیات دنیایی که دارند ، مست روزمرگی ها هستند و گرفتار واقعیت ها هستند، پرده هایی در این دنیا وجود داره که مانع از درک حقیقت برای آدم ها میشه، زمانی پی به حقیقت های دنیا می بریم که همه چیز تمام شده و مرگ ما رو در آغوش گرفته.

زمان می گذرد و عمر آدمی نیز به همراه اون کم و کمتر میشه ! (به عمرمون اضافه میشه ؟! آخرش نفهمیدم با گذر زمان عمر آدمی کم میشه یا زیاد میشه ؟!؟)

خوب زندگی کردن در این دنیا بسیار اهمیت داره ، مهم نیست چهقدر پول داری ، خاطر خواه داری ، مال و ... داری ! مهم این است که در اون نقطه که ایستادی برای خودت ، خوانواده ات ، دوستانت ، جامعه ات و ... مفید باشی و از خودت خوبی و خیر ساطع کنی !

----------------------------------------------

مستی ما مستی از هر جام نیست
مست گشتن کار هر بد نام نیست

ما ز جام دوست، مستی می کنیم
خویش را فارغ ز هستی می کنیم

«حضرت مولانا»

 

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • چهارشنبه ۳ مرداد ۰۳

جامعه در افق

مدتی است که به کار های گوناگون برای کسب درآمد روی آورده ام، اعم از رنگ کاری و کارگری ساختمان و . . .

در بالای طبقه چهارم ساختمان نیمه کاره در بلندی نشسته بودم و در فضای دلنشین به افق خیره شده و همزمان فندک و سیگارم را از جیبم درآوردم و سیگار را آتش کرده و پُک عمیقی زدم ! در آن بالا بغیر از آسمان آبی و آفتاب سوزان که به سختی تن لش خودش را تکان میداد تا بتواند به یک اندازه بر همه اجسام زیرینش بتابد! ۷ دختر دبیرستانی را دیدم که به صورت گله ای از مدرسه بیرون آمدند و به سوی فضای سبز کنار مدرسه رفته و مقداری علف از کیفشان درآورده و یکی یکی دود می کردند و قه قه مستانه شان تا بالای ساختمان فوق الاشاره به گوش میرسید. پُک های بعدی را که به بدن می زدم ، گوشه همان فضای سبز دختر پسری کم سن وسال را دیدم که بر روی نیمکت نشسته و عشق بازی می کردند!

آن طرف تر حیات خانه ای را دیدم که خانواده ای کف حیات بساط پهن کرده بودند و جمعی دورهمی به دور از تجملات امروزی و ساده و بی آلایش نشسته و مشغول کباب درست کردند بودند!

سیگارم که به فیلتر نزدیک شده بود که صدای آژیر گوش خراش ماشین پلیس کلانتری محل بلند شده بود که نشان از تعقیب و گریز یک کیف قاب را هویدا می ساخت.

فیلتر را خاموش کردم و انگار که شتر دیدی ندیدی ، به کارم ادامه دادم.

 

پینوشت:

یک آن فهمیدم عجب صبری خدا دارد.

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • شنبه ۳۰ تیر ۰۳

بهمن خونین جاویدان !

تعداد نخ های سیگار را بالا برده ام ، همزمان با بالا رفتن تعداد نخ ها ، تعداد صفر های موجودی حساب های بانکی م به واسطه خرج و مخارج سنگین زندگی کمتر شده است !

اگر این بهمن* دوست داشتنی نبود ، چه می بایست کرد ؟

 

پینوشت:

* سیگار بهمن سیلور 

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • شنبه ۳۰ تیر ۰۳

سنــــــدرم

یک هفته ای بود که دچار IMS مردانه شده بودم و امروز عصر توانستم با شنا کردن این حالت را از خودم دور کردن.

نیازمندی هایی نظیر همدردی، فهمیده شدن ، درک شدن و . .‌ . مشابه PMS زنانه !

 

پینوشت:

بعد ۱۰ ماه به دنیای وبلاگ بازگشتم.

 

بیخود شده‌ام لیکن بیخودتر از این خواهم

با چشم تو می گویم من مست چنین خواهم

«مولانا»

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • پنجشنبه ۲۸ تیر ۰۳

به پایان آمد این دفتر . . .

سبک نکرد مرا چیزی

نه واژگونه شدن از عشق

نه دستُ پا زدن از شادی

نه شادباشُ نه شاباشُ

نه بوسه بر لب گلگونُ

نه گریه در شب دامادی

عزیز من تو چه میدانی

کدام غربت طولانی

مرا به حال سکوت انداخت

سپس در این ملکوت انداخت

عزیز من تو چه میدانی

چرا فراری ام از شادی

رسیده بودمُ میبایست

مرا بچیندُ، افتادم

مرا نچیدُ سقوطم را

نگاه کرد به آرامی

نگاه کردُ اسیرش را

فرانخواند به آزادی

کدام شاخه، نمیدانم

کدام دست، نمیدانم

کدام شخص، نمیدانم

توهم بپرسُ مرا نشناس

اگر دوباره مرا دیدی

و یا به یاد من افتادی

درخت عید نبودم من

که ریسه زینت من باشد

و هیچگاه نفهمیدم

که مادرم تَهِ زهدانش

مرا چگونه مُزیّن کرد

به گریه های خدادادی

غبار کودکیم بودم

سَبُکتر از پرِ اندامت

غمی وزیدُ به همراهش

حباب کودکیم را برد

حباب کودکیم را تو به من وزیدیُ پر دادی

همین که کوزه خالی را

به روی شانه ام نگه دارم

برای تشنگی ام کافیست

که نهرهای خراباتی

به هر طرف که روان باشند

نمیرسند به آبادی

نه زنگ در به صدا آمد

نه من که منتظرت بودم

تورا به یاد خودم آوردم

توهم دُعاییُ دارویی

برای دفع فراموشی

نه خواستیُ نه فرستادی...

«حسین صفا»

---------

پیگرد: 

دکلمه متن

  • .. ــاوقــ ـــاتـــ ..
  • چهارشنبه ۲۲ آذر ۰۲